سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یلدای دوباره

حالا شمارش نبودنها و رفتنهایت رهایم نمی کند..

می بینی نازک مهربانم..:

جاده سراسر راه می شود و من آرام این جاده.

ماه آخر شب پاییزی..:

خسته ام از این همه رفتن و رفتن ها.گفتی می روی تا قصه های نو برای کودکان فردا بسازی

گفتمت:بمان..بمان.ما خودمان قصه می شویم..بمان.

تو که رفتی دلم ترسید تز برفی نیامده که  چون تو قصد رفتن گرفت.

می بینی:

حالا کجایی؟!آرام پاییزی ام.گفتی می روی و با دعای شب مردمان پاییزی می آیی.

به خدای همین برف سپید دیگر انتظاری نیست.

دروغ چرا..؟هرچه که از تو می دانستم به آحرین شب پاییزی گفتم تا ناگفته نماند..تا امشب باز هم بیدار باشد و یلدا را بسازد..

بیا و نگذار برود این باد پاییزی مهربان..

راستی گفتی کی می آیی.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حرف بزن.دیر نیست.برای من که می شنوم دیر نیست.باز می گردم/همیشه باز می گردم.

مرا تصدیق کنی یا انکار.مرا جستجو کنی با نکنی..مرا سر آغاز پنداری یا پایان.

من در پایان پایانها فرو نمی روم.مرا بشنوی یانه..من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.

من روان مکرر دوست داشتنم..

صبر کن..آنجه نوشتم و ایمان به اینکه تو باز خواهی گشت و آن عشق که تنها از تعلق سخن می گفت..

و آن عشق که پایدار مانده بود و آن تعلق که تنها تصور بود. تصوری که شب رابه اسارت می کشید و آن خانه که ناچیزترین ذراتش تو را طلب می کرد.

و اینک جون آواز یک شبگرد رهگذری در یاد خانه ی متروکه کسی منزل کرده است..

باز گرد و یلدای همیشه ام باش..



[ دوشنبه 90/9/28 ] [ 11:32 صبح ] [ فریبا ] نظر