سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقدیم به مریم..آنکه عشق را برای ائو تمام کردوتاوانش را خیانتی بی

باران بی بهانه می بارید .. آسمان بود که حریصانه ابر را در بر گرفته بود و پر بهانه

 

زمین را نگاه می کرد..ابر حس گنگ آسمان را نفهمید!!1آسمان پنهانی زمین را می بوسید..

 

ابر در آغوش و بوسه بر لب زمین!!!!!!!!!!!!!!!

 

هراسی پر از وحشت ابر را تنگ تر از آسمان در آغوش گرفت..

 

سردی آسمان ابر را تبدیل به بارانی شرورانه کرد..ناباورانه می بارید..

 

چه بی قرار و غمگین قطره ها بر دل زمین می نشستند..می خواست زمین را نابود کند

 

اماایادش آمد که آسمان او خائن است نه زمین پست..دلش گرفته بود..

 

اما خواست زمین را هم دوست داشته باشد.. هر چه باشد همانی ست که آسمان---

 

حالا او را دوست دارد...

 

..بارید.. در سکوتی سخت بارید..

 

حالا چشم آدمها بود که رو به آسمان بالا آمده بود..تمام آسمان را پوشانید..

 

 تا مبادا کسی آسمانش را نگاه کند...

 

در ناباوری عشق آسمان و زمین هنوز می خواست آسمان مال او باشد..

 

 



[ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 1:19 عصر ] [ فریبا ] نظر

پاییز..با کمی تاخیر

من از پشت پنجره هایی که آنقدر بسته مانده اندکه حتی دیگر برای نفس کشیدن هم هوا را کم می آورم بوی پاییز را استشمام می کنم.

 

پاییز...پاییز..باز هم تکرار روزهاییست که هر روزش را خاطره می نامم..و در این تکرار خاطره های تکراری..تو مکرر اجرا می شوی..تو و تمام نبودنهایت..

 

پاییز چندمیست که تو را در روح خویش تجسم می کنم..!!؟؟؟؟؟؟؟

 

باور کن تمام خاطره هایت زنده اند و نفس می کشند..بی آنکه لحظه ای باخیال کشتنش آنها را آلوده کنم..

 

من مثل شبانه روز عقربه های ساعتم انها را مرور می کنم..حالا که دو باره فصل من و توست انها را بیدارتر می کنم..

 

پاییز و تمام رنگهایی را که دوست داشتی را می شناسم...

 

پاییز وبرگهایی که تو از افتادنشان در پای درخت لذت می بردی و می گفتی:

 

چه زیبا وقف درخت می شوند این برگها...!!!1

 

و من از برگ تنهایی که همیشه یکه بر روی شاخه جا می ماند حرف می زدم و در حسرت برگ شدن دلم به حال درخت می سوخت..

 

پاییز هست و تمام ذوقی که تو برای پرستوهای مهاجر افشا می کردی.و تو عاشقانه کوچ کردن را دوست می داشتی..

 

و من چشم می چراندم روی درختان نیمه عریان تا تنها یک لانه ی شکسته بیابم و عاشقانه ماندن را نشانت دهم.

 

پاییز هست //مثل همان پاییزی که گوش می سپردی تا صدای باد پاییزی را در ان بشنوی و بگویی:پاییز هست و باد پاییزی اش...که تمام درخت را ناتمام می کند..

 

 و من در همان لحظه چشم می دوختم به اسمان تا تنها صدایی از یک رعد بشنوم و تمام جانم را برای ماندن در کنارت عریان کند.

 

 

و چه پاییز پر از فاصله ای بود .. و در میان اینهمه تنها باران بود که دردمان را دانست..و بارید ان زمان که حس کرد پر از تمنای باریدنیم!!!!

 

در همان روز بارانی بود که در برابر چشمانت نشستم و تکیه بر شانه هایت زدم و چشم بستم برای لحظه ای ارامش...پاییز... باران... وو شانه هایت..چه ضیافت بزرگی بود..

 

 

 

تو را نامیدم و فریادی از جان زیر اسمت زدم و به تو گفتم که :من آینه ات هستم اینک آینه ای از تو...و تو چشم دوختی..خیره بر برگهایی نگاه می کردی که رنگ داشتند..نه آنها پر از رنگها بودند..و تو را با رنگهایشان در خود غرق کرده بودند..و چه احساسی بود ....

 

ان دم که در احساس تو خودم را گم کردم و تو تمام خودت را در بازی پاییز افشا کرده بودی..گویی که تمام دنیا را در همان برگها خلاصه کرده اند..

 

و تو هم برای اندکی از زمان چشم بستی..بی حسی برای حظور من..

 

تو باد را دوست می داشتی و آن دم بادی وزید..

 

و آن دم خودم را جدا از تو حس کردم ..چشمم باز شد..تنها سایه ات را می دیدم..حالا تنها بودم و در پاییز بارانی تو رفته بودی!!ومرا به باد سپردی.. و رفتی..نه بادی در همه ی فصول..تنها به باد پاییزی ..همانی که دوست می داشتی..و رفتی.. حتی سایه ات هم دیگر در پاییز حس نشد..

 

مرا به باد سپردی... و من همراه باد پاییزی ویرانگر روزهایم شدم...!

 

و حالا در این پاییز تمنای دستانم تنها به سوی باد های پاییزی ست تا شاید روزی...!!!!!!!!



[ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 1:12 عصر ] [ فریبا ] نظر

یه خواهش

سلام...خوبید؟

سخته که آدم احساس کنه توی دنیای مجازی غریبه ست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فقط خواستم بگم که من همه ی نوشته هام پیش کش به یک نفره...هر چند بی معنی باشه یا به مزاج خیلیا خوش نیاد اما دلم می خواد اگه به اینجا اومدید یه حرفی هم واسم بنویسید و برید....

این فقط و فقط می تونه یه خواهش از شما باشه؟!!

دمتان گرم و نفستان خوش.........



[ پنج شنبه 90/8/19 ] [ 8:7 عصر ] [ فریبا ] نظر

روز های نبودت

مساوی با تمام شبهایی که خیالم لبریز از بودن تو بود تو نبودی..

 

خالی بودن را خوب خوب در تمام نبودنت هایت یاد گرفتم..وقتی بی کسی عمیق درد جانکاهی می شود

 

که به اجبار به آن می خندم"حضور خیال تو چه قدر شبیه به معجزه ای می شود که به یمن شادی اش می گریم...گریه ی شوق....!!!!!!!!!!!!

 

و لمس می کند آنگاه باران نگاه پر از غرور لبهای تو را..و حرام می شود تمام ثانیه ها بر حواس شش گانه ای که در این لحظه پرت می شود و آن دم می شوم مست..

 

سزاوار جبران جای خالی هایی هستم که آنها را منها می دانم و در شمارش غیبت هایت می گوید نبودنت منهای بودنت..

 

و

 

 

در پس این همه خط های تیره ی منها نامی"چه قدر به اضافه ی حضور گرم تو کم است...

 

هر چه کردم..تقسیم بر نبودنت و ضرب در بودنهایت..باز هم باقیمانده شد حضور تنهایی من..

 

بگذار رسمت کنم...اینگونه مختصات دو به دو بودنمان آشکارا تر بیان می شود...!!!!!!!



[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 1:28 عصر ] [ فریبا ] نظر

وقنی باران بارید

 

دیدی

...؟!!!

نگاه کن

...؟!!!

نگاه کن

... باران هم آمد..!!.بالاخره طلسم شکست..!!باران آمد...!!

 

بی آنکه تو با اسبت بیایی و من پرغرور فریاد زنم آن مرد در باران امد....!!!!!!!!

 

می دانم اگر همراه باران هم بیایی دیگر تو آن مرد بارانی نیستی....

 

تو دستهایت بوی خیانت می دهد بوی چتر می دهد..تو باران را خیس دوست می داشتی..اما اینک ....!!!

 

پر از تردیدم که التماس کنم که بباری و تمام نبودنت را خیس کنی...

 

 

 

...... بگذار ببارد ........

 

دور از گنجایش احساس من است باور آمدنت در حضور سرد من..

 

 

 

..بگذار باران ببارد...

 

چه شرمگین شده است آسمان که اینگونه سرخگونه شده ست..

 

زیر باران که می روم قصه هایت را خوب می توانم افسانه کنم ..اگر باران نبارد تمام افسانه هایت

 

قصه ی تلخی باقی می ماند که کلاغش حتی لانه نداشت که به سوی آن برود..

 

...................ملالی نبود اگررخصت باریدن را به دلم می دادی و بند دلم را به ابرها می دوختی.. .........

 

بگذار هویدا شوم..

من در وجود تو عشق را به خدا رساندم

من در وجود تو عشق را به خدا رساندم

.

 

نبضم به تکرار تپش قلب یک گنجشک می زند وقتی باز هم تو در جان من آتش به پا می کنی..

 

 

 

...حالابگو باران نبارد...

 

..می خواهم خاکستر حاصل از عشق تو تنها باران سجاده ام باشد...........................!



[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 1:26 عصر ] [ فریبا ] نظر

<< مطالب جدیدتر ::