به پاس همه ی آنهایی که عشق را در معنای حقیقی یافتند
شرط عشق....
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری دخترک شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم خود می نالید.
موعد عروسی فرا رسید.زن نگران صورت خود بود که آبله آنرا بد شکل کرده بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهر کور داشته باشد.
20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود..همه تعجب کردند.
مرد گفت:من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم........
باز هم تو///////////
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسِله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست.......
فقط و فقط واسه تو که اومدی تا بدونم و باور کنم زندگی زیباست.....به تو که انگشتات و رو به آسمون گرفتی و گفتی ببین خدا اونجاست....
می بینیش؟
تنها ستاره ی من باش در این تاریکی راه مثل همه ی لحظه ها که هستی........
تو تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
سرعت....
چشمش به دختر افتاد..دلش لرزید...رو به تخته ی کلاس برگشت و فرمول سرعت را نوشت:
v=x.t
فکر کرد وقتش رسیده ..بالاخره تصمیمش را گرفته بود.رو به کلاس برگشت..او نبود.جایش دانشجوی دیگری نشسته بود.
قدمی با عصا برداشت و عینکش را با انگشت به چشمش نزدیک تر کرد.....
جای همه ی دانشجوهای قبل کسانی دیگر نشسته بودند....دیر بود......
فرمول سرعت را خوب می دانست... اما مفهومش را هرگز نفهمیده بود!!!!!!!
از کتاب تو تویی................
باز هم به یاد تو
مثل یک اعتیاد درد آلود...........به تو و عشق تو محتاجم
مثل دریا به موج برای خروش....به تو و این نیاز محتاجم
آری این منم که مثل وحشی طوفان...........جستجو می کنم انعکاس عشقم را
...................در نگاه سرد و خشک تو......................
مثل یک گدای پر خواهش....پر نیازم از عشق و حس گرم تو
آری افسو که این نوای حزن آلود.......شده عضوی از وجود من!!!!!!!!
نتوانمت دگر دوری.........
ای امید غریب و گنگ من!!!!!!!!!!!!!!
به یاد کیانا
.............تو جاودانی.............
و اکنون...........
در گیر و دار این گریز تنگ عقربه ها چنان تند قدم بر میدارند
که گویی زمان را از اندیشه ی خسته ی بشری دزدیده اند
ولی من هنوز پشت پنجره ام آرام و بی خروش
و به آدم هایی که چون ذره های نور
در فضای کوچه تکرار می شوند می نگرم!!!!!!!!!!!
به راستی که چه تند و بی پروا از کنار هم می گذرند
آری نگاه رهگذران فریاد می زند:
من بی تو مانده ام..................................
آنها نمی دانند که تو در پنجره پنهانی..
من بی تو مانده ام...............ولی در عمق بی کسی........
.......تو در منی و جاودانه ای........