ادامه شعر
گریزانم....گریزان
مرا دیوانه می خواهند و رسوا
مرا غمگین و سرگردان و تنها
که شب ها همچنان شمعی بسوزم
و بزم حال آنان بر فروزم
تو را میخواهم و بس
تورا می خواهم و خندیدنت را
ز شوق دیدنم لرزیدنت را
دو چشمان تو را می خواهم و بس
پر آتش از حسادت
به دنبال نگاهم
که بر کیست و بر چیست؟؟!!
و چون خندد به چشمت دیدگانم
نگه دزدیدنت را
ولی افسوس ای دوست
تو آنجا
من اینجا در دل جمع
در امیدی محالم
تمام آنچه می خواهم محالست
خیالست........................................................................................................
خیالست.........................................!!!!!!!!
[ پنج شنبه 90/6/31 ] [ 9:54 صبح ] [ فریبا ]
نظر