روز های نبودت

مساوی با تمام شبهایی که خیالم لبریز از بودن تو بود تو نبودی..

 

خالی بودن را خوب خوب در تمام نبودنت هایت یاد گرفتم..وقتی بی کسی عمیق درد جانکاهی می شود

 

که به اجبار به آن می خندم"حضور خیال تو چه قدر شبیه به معجزه ای می شود که به یمن شادی اش می گریم...گریه ی شوق....!!!!!!!!!!!!

 

و لمس می کند آنگاه باران نگاه پر از غرور لبهای تو را..و حرام می شود تمام ثانیه ها بر حواس شش گانه ای که در این لحظه پرت می شود و آن دم می شوم مست..

 

سزاوار جبران جای خالی هایی هستم که آنها را منها می دانم و در شمارش غیبت هایت می گوید نبودنت منهای بودنت..

 

و

 

 

در پس این همه خط های تیره ی منها نامی"چه قدر به اضافه ی حضور گرم تو کم است...

 

هر چه کردم..تقسیم بر نبودنت و ضرب در بودنهایت..باز هم باقیمانده شد حضور تنهایی من..

 

بگذار رسمت کنم...اینگونه مختصات دو به دو بودنمان آشکارا تر بیان می شود...!!!!!!!



[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 1:28 عصر ] [ فریبا ] نظر