یک شب به یاد ماندنی
امشب را همیشه پشت صحنه های خوب وبد زندگی ام زنده نگه می دارم.
.امشب.. من و تو و آغوش و عشق بازی و ....
!برای بودنت در کنارم کافیست که بگویم تا بدانی چه بی اندازه به بودنت نیازمندم.
.ماه من..!مشب مهتابی اگر نبود در آسمان،حضور گرم تو بود که تمام بودنت را به رخم می کشید..
.شاه دل من..!امشب چه زیبا در میان آغوشت مرا مات کردی..شب اگر می دانست که تو اینگونه شبانه ام را با دلم نجوا می کنی هرگز به شب بودنش نمی بالید.
آن دم که تو را می بوسم،نیایش را در آبی ترین رنگ آسمان احساس می کنم و پر از خدا می شوم وقتی زمان مرا به زیر دستان تو می سپارد.هم چون ماهی تنگ بلور،بی قرار از دریای عشق بازی ات می شوم..سرشار از امواج نیاز..نه هوس..
پر از تشنگی و عطش بوییدن تنت..پولک های ماهی ریز به ریز می ریزند تا...عریانی...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جامی به دست ،بی آنکه بنوشم،مست می شوم از شراب هرم نفست.آنگاه که به اندازه ی نفسی ،تنها ،لبها دور از هم ان لبریز از خواهش ،برای یکی شدن می شود نفسهایمان...آنقدر در ثانیه تکرار می شند که شمارش نبضم را فراموش می کنم..
.تو تمام حضورت را با دستهایت بر وجودم خلاصه می کنی..
...من گنگ می شوم ،در تو...خودم را گم می کنم در نگاه تو...تو پرنیازترین نگاهت را نثار رخسارم می کنی.. و من..شراره ی شعله ور روحی می شوم که خلاصه در جسم است...عشق فوران می کند در کالبدی به نام جسم..و روح دو جسم منفرد می شود لحظه ی یکی شدن..
متعلق به تو می شوم..آن دم که پنهانم می کنی در زیر بازوانت...شوری نباید باشد که دلت را به هم بزند تا دلشوره ای بگیری.
.من تمام هر چه هستم همین است که تو در روح و تن و جانم نظاره کردی..بیش از این دنیا برایم بزرگ می شود و گاهی کوچک.
اکسیر من..از هرچه گذشتم تنها برای قلب مهربان تو بود..بگذار بنامندم دوزخی.
.چه باک..از حرفهایی که شب و روز یکی نیستند ..چه باک..از دهان مردمی که هرگز بسته نمی شود..چه باک از قلبهایی که بوی دو رنگی می دهندچه باک...چه باک.
.من همینم کافیست...که خلاصه شوم برای تو در یک شب به یاد ماندنی....